ترانه ای بازمانده از ان روزگار
بازم صدای نی میآد
آواز پی در پی میآد
بالای بان اندران
قشون آمد مازندران
بالای بان دلگشا
مرده است، ندارد پادشا
صبر از من و داد از خدا
غران میآد شیههزنان
چون پایغر از آسمان
مانند شاهین پرزنان
چون باده، چون آب روان
نعلاش طلا، زیناش طلا
غران بود چون آسمان
لطفعلیخان هم روز آن
قد سرو و ابروها کمان
شمشیر ِ دستاش خونفشان
[...]
بازم صدای نی میآد
آواز پی در پی میآد
حاجی ترا گفتم؛ پدر!
تو ما را کردی در به در
خسرو دادی دست قجر
لعنت به ریش تو پدر
بازم صدای نی میآد
آواز پی در پی میآد
لطفعلیخان بوالهوس
زن و بچهات رو بردن طبس
مانند مرغی در قفس
طبس کجا؟ تهران کجا؟
بازم صدای نی میآد
آواز پی در پی میآد
لطفعلیخان مرد رشید
هر کس رسید آهی کشید
مادر، خواهر؛ جامه درید
لطفعلیخان بختاش خوابید
بازم صدای نی میآد
آواز پی در پی میآد
لطفعلیخان ام هی میکرد
گلاب نبات با می میخَورد
[...]
لطفعلیخان میرفت میدان
مادر میگفت: شوم قربان
دلات خون شد، رخشات گریان
بختات خوابید لطفعلیخان
بازم صدای نی میآد
آواز پی در پی میآد
بالای بان اندران
قشون آمد مازندران
بالای بان دلگشا
مرده است، ندارد پادشا
صبر از من و داد از خدا
بخشی از ترانهایست که پس از اسارت لطفعلیخان، مردمان در شیراز و کرمان میخواندهاند.
مردم لطفعلیخان را دوست داشتند. و در مقاطع مختلف ترانه هایی برایش میسرودند که ساده عامیانه و خالی از تملق است.این ترانهء عامیانه بههمریخته و ناقص است. حتا گاهی گنگ است. جاهایی هم با واقعیات تاریخی که اینک ما میدانیم مغایرت دارد اما به هرحال از دل و زبان ساده مردم کوچه و بازار برامده.اسکات وارینگ و هارفرد جونز ان را نقل کرده اند و روایتی کمی متفاوت از ان هم در مجله یادگار از زبان بومیهای کرمان امده است.متن کاملتری نیز به زبان انگلیسی از ان وجود دارد.
+ نوشته شده در جمعه بیست و یکم آبان ۱۳۸۹ ساعت 10:26 توسط
|